فرهنگی

عشق من، مام وطن/شعر

وطنم،ای به فدای توهمه جان وتنم / جان من نیست بهایی که به پایت فکنم

بی تو این قالب مرداربه هم در شکنم/ رنگ عشق از تو بگیرد همه شعرو سخنم

جزبه مدح تو من ازمدح کسی دم نزنم/خامه درمدح تو فرمان نبرد می شکنم

گرچه بازوی قلم را نبُوَد آن یارا/ دگران را بکند مدح بجز نام تو را

خامه ام عشق وطن دارد بی چون وچرا/ تربتت مام وطن !کعبه مقصود مرا

کفرنبوَدکه بگویم تو بتی من شمنم/ تو گلستان منی ، بلبل باغ تو منم؟

جزتو دلدارندارم تو مرا همچوصنم/ من سراپای وجودم همه حب الوطنم

بی تو درجنت فردوس به بیت الحزنم/ بی تو من ملکت فردوس برین را چه کنم

حلقه ی مهرتو آویخته ام درگوشم/ مُهرمِهر تو به دل کرده چنین مدهوشم

مهرت ازدل نرود هیچ،که تا من هستم/از می ناب تو من بیخودم وسرمستم

تو ز بیگانه‌ وازخویش جراحت داری/ زان همه زخم تن و غصه وغم، بیماری

هم ز بیگانه و هم خویش چنین تبداری/ شب و روزت همه شد مام  وطن! غمخواری

من چو فرهادم و ای ملک توشیرین منی/ سرزمینم ! تو همان دین من،آیین منی

ماهرویم ! تو همان زخمیِ خونین منی/ جام زهراز تو بنوشم، میِ نوشین منی

آنکه تو ندارد نتوان زنده شمرد/ سربداری که ز عشق تواثر یافت نمرد

اوست زنده که چو جان جسم تو درسینه فشرد/ هرکه شد عاشق تو آتش عشقش نفسرد

سربدارت تو نباشی سر و جان را چه کند؟/ کاش صد جان وتنش بود به پایت فکند

شیشه عمر اگر در رهِ جانان شکند/ ای خوش آن طایرقدسی زقفس دل بکند

انتهای پیام/

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا